کتاب داستانهای خبیث ۳ (چشم بادمجانیها) :
ثانیه خانم یک برج سی طبقه ی خالی داشت. صبح ها از وقتی بیدار می شد تا شب، یک ثانیه هم، یک جای برجش بند نمی شد. ثانیه ی اول می رفت کنار پنجره. اگر کلاغی، کبوتری، چیزی آن دور و بر بود، با تفنگش می زد. ثانیه ی بعد می دوید و شکارش را می آورد و آب پزش می کرد و می خورد…
Rating 0.00 from 0 votes
با دیگران به اشتراک بگذارید تا ژتون بگیرید!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.